شنبه 18 / 7 / 1391برچسب:, :: 17:14 :: نويسنده : sahel
شنبه 18 / 7 / 1391برچسب:, :: 17:5 :: نويسنده : sahel
يكی را دوست دارم ولی افسوس او هرگز نميداند
نگاهش ميكنم شايد
بخواند از نگاه من
كه او را دوست مي دارم ولی افسوس او هرگز نميداند
به برگ گل نوشتم من
تو را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف كودكی آويخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به كوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزيد
يكی ابر سيه آمد كه روی ماه تابان را بپوشانيد
صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست مي دارم
ولی افسوس و صد افسوس
ز ابر تيره برقی جست
كه قاصد را ميان ره بسوزانيد
كنون وامانده از هر جا
دگر با خود كنم نجوا
يكی را دوست مي دارم ولی افسوس او هرگز نميداند
شنبه 18 / 7 / 1391برچسب:, :: 16:57 :: نويسنده : sahel
خیلی بده اونی که دوستش داری بره ...
شنبه 18 / 7 / 1391برچسب:, :: 12:8 :: نويسنده : sahel
اجازه هست که عشقتو تو کوچه ها داد بزنم…؟
رو پشت بوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم…؟
اجازه هست که هر نفس ترانه بارونت کنم…؟
ماه و ستاره رو بازم فدای چشمونت کنم…؟
اجازه هست که خنده هات قلبمو از جا بکنه…؟
بهت بگم عاشقتم, دوستت دارم یه عالمه…؟
اجازه هست بهت بگم عشق تو, توی سینه امه…؟
جونم روهم به پات بدم, بازم برای تو کمه…
به من بگو…
بگو به من…
بگو منو دوستم داری…
بگو که واسه هوست پا رو دلم نمی ذاری…
اجازه هست نگاهتو توی خاطرم قاب بکنم…؟
چشمی که بد خواهمونه, به خاطرت خواب بکنم…؟
اجازه فریاد بزنم:توی قلبمی تا به ابد…؟
بدون اگه رسوا بشم, به خاطرت خوبه نبرد…
اجازه هست کنار تو به اوج ابرا برسم…؟
دست تو توی دستم و برم به فردا برسم…؟
اجازه هست دریا بشم, کویر رو پیمونه کنم…؟
تو صدف دلم بشی, من توی دلت خونه کنم…؟
اجازه هست یه لحظه باز توی چشات نگاه کنم…؟
بایک نگاه بی ریا روی غم رو سیاه کنم…؟
اجازه هست………………..؟؟؟؟
شنبه 18 / 7 / 1391برچسب:, :: 12:3 :: نويسنده : sahel
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن ادامه مطلب ...
شنبه 23 / 8 / 1386برچسب:, :: 12:15 :: نويسنده : sahel
من یک دختـــــــر ایــــرانیــــــــم ... بــــــــدان ... "حــــــوای" کسی نـــــمی شــوم که به "هــــــوای" دیگری برود ... روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته ... ... ... ... ... ارزان نمی فروشمش... دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد ... بـــی حـــرمتـــش نمی کنم و به هــر کس نمی سپارمش |